جدول جو
جدول جو

معنی نسبی کار - جستجوی لغت در جدول جو

نسبی کار
کسی که زمین به صورت شریکی از دیگران گرفته، بکارد و محصولش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبزی کار
تصویر سبزی کار
کسی که پیشه اش کاشتن انواع سبزی های خوردنی است
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو بَ)
در اصطلاح کارخانه ها، کارگری که پس از چند ساعت کار، چند ساعت تعطیل دارد و ازاین رو کار او گاهی به اول روز و گاهی از نیمه به بعد و گاهی اول شب و گاهی از نیمه به بعد است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ دُو طَ لَ)
که صاحب اصل و نسب است. که اصیل است. نژاده:
گر او را سوی گوهر گرم شد پای
نسب داران گوهر باد برجای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
که کارش نقب زنی است. که با نقب زدن به دزدی رود. نقب زن. رجوع به نقب زن شود:
خطری کرده و در گنج طرب نقب زده
نقب کاران همه ره با خطر آمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + کار، بی شغل، بدون شغل و پیشه، بی صنعت، (ناظم الاطباء)، بی سرگرمی، بی مشغولیت، غیرمشتغل بکاری، بی اشتغال به امری:
کشاورز و آهنگر و پای باف
چو بی کار باشند سرشان بکاف،
ابوشکور،
بکش هر که بی کار یابی به ده
همه کهترانند یکسر تو مه،
فردوسی،
دگر مرد بی کار و بسیارگوی
نماند بنزدیکیش آبروی،
فردوسی،
بهرسو که بی کار مردم بدند
به نان بر همه بندۀ او شدند،
فردوسی،
بی کار چرا چنین نشینی
با کارکنان شهر پرنور،
ناصرخسرو،
منشین بی کار از آنکه بیگاری
به زانکه کنی بخیره بی کاری،
ناصرخسرو،
چون بزمستان به آفتاب بخسبی
پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بی کار،
ناصرخسرو،
گفتن ز من از تو کار بستن
بی کار نمیتوان نشستن،
نظامی،
مرکّب از: بی + کار، از اسم مصدر کاریدن، بدون زرع: بی کار و کشت، بی کشت و زرع، بی کشاورزی:
جهان دوزخی بود بی کار و کشت
به ابری چنین تازه شد چون بهشت،
نظامی، بدون دور، (ناظم الاطباء)
مرکّب از: بی + کار، جنگ، بی جنگ، بی نبرد، رجوع به کار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبک کار
تصویر سبک کار
چست چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کار
تصویر بی کار
کسی که شغلی ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک کار
تصویر سبک کار
چالاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی کار
تصویر بی کار
کسی که کاری ندارد
فرهنگ فارسی معین
اسم جالیزکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی پیشه، بی حرفه، بی شغل، بیکاره، غیرشاغل
متضاد: شاغل، ول، ول گرد، ولو، عاطل، لاابالی، معطل، کم مشغله
متضاد: پرمشغله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی شراکت در کشاورزی که محصول به صورت پنجاه پنجاه تقسیم
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند سفید با گوشهای نوک تیز
فرهنگ گویش مازندرانی